کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

برای تحمل همه‌‌ی این‌‌ها

۱۴ تیر ۱۳۹۸

نگاهی به مجموعه‌داستان «یحیای زاینده‌رود» نوشته‌‌ی کیهان خانجانی ، منتشرشده در تاریخ ۱۳ تیر ۱۳۹۸ در روزنامه‌ی اعتماد
نویسنده: سیده مرضیه جعفری


«یک چیزی‌ام هست و نمی‌دانم چی. یک چیزی‌ام هست، یک چیزی که به گریه هم نمی‌‌آید.»
مجموعه‌داستان «یحیای زاینده‌‌رود» پر از چیزهایی است که وجود دارد، اما به بیان در نمی‌‌آید؛ دنیایی فراتر از آگاهی که به وجود آن باور داریم، اما چیزی از آن نمی‌‌دانیم. انسان‌‌ها به‌‌رغم همه‌‌ی تفاوت‌‌های‌‌شان، در یک چیز اشتراک دارند؛ همه می‌‌میرند. این وجه تشابه بن‌‌مایه‌‌ی کتابی است که از منظرهای متفاوتی با تراژدی‌‌ای به نام مرگ روبرو می‌‌شود، تا با خلق فرم‌‌ها و راوی‌‌های متفاوت، به سوژه‌‌ای کهن نگاهی نو بیندازد.
کتاب مجموعه‌‌ای از هفت داستان کوتاه است که همگی در حال‌وهوای مشابهی سیر می‌‌کنند. کیهان خانجانی، نویسنده‌‌ی کتاب، مفهوم مرگ و مواجهه با این تراژدی بشری را در هر هفت داستان این مجموعه روایت کرده است. مرگ در این داستان‌‌ها یکی نیست؛ گاه مرگی طبیعی است و گاه نه. نویسنده با تمسک به ماهیت ناشناخته‌‌ی مرگ، جهان‌‌های داستانی متنوعی را خلق کرده که هربار خواننده را با صورت متفاوتی از این پدیده روبرو می‌‌کند. به‌این‌ترتیب مخاطب در هر داستان و در هر مواجهه، از خلاقیت نویسنده شگفت‌‌زده می‌‌شود.
نام کتاب بر اساس آخرین داستان آن انتخاب شده است. «یحیا»، تداعی‌‌گر زندگی زکریای نبی، پیرمرد سال‌خورده‌‌ای است که عمری در آرزوی فرزند بود و روزی بالأخره خداوند دعایش را مستجاب کرد؛ فرشتگان به او مژده دادند که به‌زودی صاحب فرزند خواهد شد. در داستان «یحیای زاینده‌‌رود» پدر یحیا کفاشی است که آرزو دارد صاحب فرزند شود. بالأخره این آرزو برآورده می‌‌شود و یحیا به دنیا می‌‌آید. پدر و پسر به گشت‌وگذار در اصفهان می‌‌روند؛ رودخانه‌‌ی زاینده‌‌رود، سی‌‌وسه پل، پل خواجو، کوه صفه و… «بچه است دیگر، آن هم پسربچه، تخس و پدرسوخته. بادکنک می‌‌خواهد، آلاسکا یخی می‌‌خواهد، پشمک می‌‌خواهد، لواشک آلو می‌‌خواهد، قلاب ماهی می‌‌خواهد، خود ِ ماهی را می‌‌خواهد.» اما تراژدی کجاست؟ یحیا مرده و پدرش او را در جعبه‌‌ی کفش به خیابان برده است؛ جعبه‌‌ای که حکم تابوت او را دارد؛ تابوتی که در پایان به زاینده‌‌رود سپرده می‌‌شود.
در داستان‌‌های «روضه‌الشهدا» و «قصه به سر نمی‌‌رسد» راوی کودک است. ماجرا از نگاه کودکی روایت می‌شود که پیچیدگی‌‌های دنیای بزرگسالی را نمی‌‌داند و واقعیت‌‌ها عریان و بی‌‌پیرایه و زیبا و هنرمندانه بیان می‌‌شوند. در «روضه‌الشهدا»، مرثیه‌‌ای در خلال بازگو کردن روایت، خوانده می‌‌شود؛ گویی خواننده به مراسم روضه‌‌خوانی دعوت شده است.
در داستانِ «پلنگ مهتابی تاریک»، روایت به‌موازات داستان «برف‌‌های کلیمانجارو» همینگوی پیش می‌‌رود. نویسنده با در هم تنیدن این دو داستان، دست به خلق فرم جذاب و خلاقی زده است. روایت خانجانی چنان در روایت همینگوی حل شده که جدا کردن مرزهای دو داستان غیرممکن به ‌‌نظر می‌‌رسد؛ تاجایی‌که گاهی حتی دیالوگ‌‌های داستان همینگوی عیناً توسط شخصیت‌‌های داستان او بازگو می‌‌شود. همینگوی و داستانش این‌جا کاملاً بومی می‌‌شوند؛ مشروب با مواد، قانقاریا با هپاتیت، پاریس با تهران و… جایگزین شده‌اند. این داستان به‌نوعی ادای احترام و ارادت شخصی به یک استاد است.
به‌‌طور کلی نویسنده در این مجموعه برای بومی‌‌نویسی تلاش بسیار کرده و روایت‌‌ها در بستر فضاهای بومی ایرانی پیش رفته‌‌اند. شاید یکی از دلایل برانگیخته شدن احساس هم‌‌ذات‌پنداری با شخصیت‌‌ها و ماجراهای این کتاب، علاوه بر زبان، همین بومی‌‌سازی باشد.
مجموعه‌داستان «یحیای زاینده‌‌رود» روایت ایرانی‌‌شده‌‌ای از مرگ است؛ هر داستان چالشی است برای مواجهه با مرگ، همان‌طورکه در زندگی واقعی همه درگیر مرگ هستیم.

گروه‌ها: اخبار, پیشنهاد ما, تازه‌ها, روزنامه‌ی اعتماد, نقدنامه دسته‌‌ها: پیشنهاد ما, روزنامه‌ی اعتماد, کیهان خانجانی, نقدنامه, یحیای زاینده‌رود

تازه ها

وقتی ادبیات به دیدار نقاشی می‌رود

غولی در این چراغ نیست.

جعبه‌ی پاندورا

مهم‌ترین آرزویت را بگو، برآورده می‌شود

پنجره‌ای رو به فلسفه‌ی زندگی

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد