با استیصال… برای قربانیان سلاحهای کشتار جمعی، هرجای جهان که باشند. شقیقههایم میکوبد. سرم درد میکند؛ از آن دردهایی که وقتی میآیند سراغت، بزرگترین آرزوی زندگیات میشود این که دست از سرت بردارند. میدانی هم چای و مسکن افاقه نمیکند و چارهای نداری جز اینکه با درد کنار بیایی. دیشب تا صبح نخوابیدم. باد شدیدی […]
Archives for آگوست 2013
ساید استوری ۸ / عموممیزی، بله، خودکار قرمزی، بله…
یک لطیفهای بود قدیمها، میگفتند یک بابایی هر روز میرفته امامزاده مجاور میشده تضرع میکرده. یک روز یکی بهش میگوید: «تو چی میگی به آقا؟ هر روز اینجایی…» طرف میگوید: «دارم بهش میگم یه کاری کنه تو قرعهکشی ارمغان بهزیستی برنده شم.» اولی میگوید: «امروز برندههای این هفته رو اعلام کردن. شماره کارتت چیه؟» او […]
«هاینریش بل»خوانی: نان سالهای جوانی سلام کتاب – ۱۱۸ (ابدیت باید یک روز دوشنبه باشد)
دوشنبه چهاردهم مارس… همه داستان در همین یک روز اتفاق میافتد؛ در فاصله یک از بستر بیرون آمدن والتر فندریش -جوان بیستوسهساله آلمانی- تا دوباره به بستر رفتنش. روبنای داستان، موضوع سادهای دارد: عشق در یک نگاه. فندریش -تعمیرکار ماشین لباسشویی- صبح روز دوشنبه چهاردهم مارس نامهای از پدرش دریافت میکند که در آن […]
اندر احوالات یک مدرس / ۳۸ خلاقیت به سبک ایرانی
روزهای ژوژمان را دوست دارم. چند ماه زحمت مدرس و دانشجو به پایان میرسد و همه نقشهها و ترسیمهایی که تا دیروز روی چکپرینت و کاغذ پوستی بوده، میرود توی پوسترهای گرافیکی زیبا، و به جای همه ماکتهای اتود و ساده دیروزی، ماکتهای تروتمیز و دقیق و کامل مینشیند. به مهمانی میماند. بعد از همه […]
ساید استوری ۷ / سلام آقای وزیر
سلام آقای وزیر. وقت به خیر، و عرض تبریک. کسب اعتماد رییسجمهوری منتخب ملت و پس از آن هم نمایندگان مجلس برای تصدی وزارتخانهای که با اهالی فرهنگ و هنر و ادب سروکار دارد و در هشت ساله گذشته آبستن حوادث زیادی بوده، شما را شایسته تبریکی بزرگ میکند. شما مدیر شجاعی هستید که چنین […]
سلام کتاب – ۱۱۷ (نوشتن بهوسیله توصیف)
روث انگلکن / کاوه فولادینسب هرچه بیشتر مطالعه میکنم، بیشتر موافق آن نویسندهای میشوم که میگفت: «هیچ موضوع ملالآوری وجود ندارد، این بعضی از نویسندهها هستند که ملالآورند.» ضربالمثلی قدیمی همین واقعیت را به شکل دیگری بیان میکند: «اینکه چه چیزی میگویید مهم نیست، اینکه چطور آن را میگویید مهم است.» بیتردید هر موضوعی […]
اندر احوالات یک مدرس / ۳۷ من، ممل قالپاقدزد و آسمان سرخ
هوا آفتابی است، اما توی پارکینگ استادیوم که از ماشین پیاده میشویم، نسیم دستش را میکشد روی صورتمان. یکیشان میگوید: «استاد، ما فکر میکردیم آخرشم نمییاین باهامون.» میگویم: «چرا؟ خالیبندم مگه؟» یکی دیگرشان که کلاه بافتنیِ نوکتیزِ یکیدرمیان سرخ و سفید گذاشته روی سرش، میگوید: «نه، خالیبند که نه، اما شما یه سال پیش قولش […]
ساید استوری ۶ / نویسندهها و شاعرهایی که جوانمرگ میشوند
چند سال پیش یکی از دوستهای طنازم، توی وبلاگش نوشته بود اولین کتاب شعرش را میخواهد بگذارد توی کتابفروشی خانه هنرمندان، تا هرکسی دلش خواست، برود هرچندتا میخواهد، مجانی بردارد. هنوز بهاندازه امروز معروف نشده بود، شعرهایش هم بد نبود، اما نسخههای کتابش گوشه اتاقخواب خانهشان، تا سقف رفته بود بالا و به قول خودش […]
درباره فئودور داستایسفکی و «شبهای روشن»اش سلام کتاب – ۱۱۶ (یک دقیقه خوشبختی کامل)
اندیشه و ادبیات قرن نوزدهم جهان، بیحضور فئودور داستایفسکی (۱۸۸۱ – ۱۸۲۱) بیتردید چیزی کم میداشت؛ نویسنده چیرهدستی که در جوانی با درجه افسری کارمند اداره مهندسی روسیه تزاری شد و با رمانی که در بیستوپنجسالگی نوشت -مردم فقیر- برای خودش شهرتی بههم زد و در بیستوهشتسالگی پس از تجدیدنظر در حکم اعدامش به […]